ندای قلب

از بیم و امید عشق رنجورم آرامش جاودانه می خواهم * بر حسرت دل دگر نیفزایم آسایش بیکرانه می خواهم

ندای قلب

از بیم و امید عشق رنجورم آرامش جاودانه می خواهم * بر حسرت دل دگر نیفزایم آسایش بیکرانه می خواهم

((زندان زندگی ))


تاهستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ من آیی که نیستم
درآستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
پیداست از گلاب سرشکم که من چوگل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم
طی شد دوست سالم و انگار کن دوست
چون بخت وکام نیست چه سود از دوستیم
گوهر شناس نیست در این شهر شهریار
من در صف خزف چه بگویم که چیستم؟

نظرات 2 + ارسال نظر
ملیحه دوشنبه 14 شهریور 1384 ساعت 11:06 ق.ظ

سلام دوست عزیز
وبلاگ شما را امروز برای اولین بار خواندم . شعرهایی که انتخاب کردید واقعا جذاب و دلنشین هستند و بعضی از انها با روحیه من کاملا سازگار هستند
امیدوارم باز هم شعرها و مطالب زیبا ی شما را بخوانم
برایتان ارزوی موفقیت و شادکامی در همه مراحل زندگیتان میکنم
با احترام فراوان
ملیحه

فریبا دوشنبه 14 شهریور 1384 ساعت 01:02 ب.ظ http://shaparakeeshgh.persianblog.com/

سلام خوبی؟
وبلاگت خیلی قشنگه خسته نباشی و همیشه موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد