هرگز نخواستم که تو رابا کسی قسمت بکنم
یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
اگر می آمدی
فردا برایت می سرودم
اما افسوس
دستهای تو هنوز
در انتهای دیروزند
پرنده دلم
در گردش خاکستری یک روز
در انتهای افق گم شد
در حصار لحظه ها
اما
تنم هنوز در حصار عشق تو
گرفتار است.
به خود هر دم دلم گوید چرا بیهوده محزونی
چرا ترسان و حیرانی چرا عاشق تو می باشی
هر باره که می پرسم ز خود چاره
جوابی را نمی یابم
فقط گویم که او را دوست می دارم
کاش می دونستی که چقدر دوستت دارم
ولی پا روی قلب من گذاشتی
کاش هیچ وقت دوباره نمی دیدمت
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز می کشد فریاد
در کنار تو می گذشت ای کاش........
دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی
من از این کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا زمن گریزی که وفایم آزمودی
عشق
یعنی دل را به دست تو سپردن
عشق
یعنی قصه ی دنیا رو نخوردن
عشق
یعنی تو باغ اون چشمای سبزت
دل رو تا چشمه سار مهربونی بردن
قاصدک آرزو های من تویی تو
عشق پرازمهر و وفای من تویی تو
بیا تا با هم دیگه زندگی رو آغاز کنیم
دو تا کبوتر بشیمو رو ابرا پرواز کنیم
عشق تو توی قلبمه
اسم تو روی لبهام
خاطره ای بهتر از این
تو دنیا من نمی خوام