اگه یه روز کسی بهت گفت دوست دارم سعی نکن بهش بگی دوستش داری، اگه گفت عاشقت سعی نکن عاشقش بشی، اگه گفت همه ی زندگیش تویی سعی نکن همه ی زندگیت باشه چون یه روز میاد و بهت میگه ازت مُتنفر اونوقت تو نمی تونی سعی کنی ازش متنفر بشی...
زندگی گُل زردی ست به نام غم... مروارید غلتانی ست به نام اشک... آیینه ی شکسته ایست به نام دل... و بالاخره فریاد بلندی ست به نام آه...
زندگی به ۳ چیز پایدار است: امید، صبر و گذشت. کسی که هر یک از اینها را داشته باشد هرگز فرو نمی ریزد.
از زندگی هر آنچه لیاقتش را داریم به ما می رسد نه آنچه آرزویش را داریم...
عاشقی؟؟؟؟ پس گوش کن!! این رو بدون که یه عاشق هیچ موقع آبرو نداره ... بدون عاشق به امید عشقش زنده ست ... بدون یه عاشق، عاشق کُشی بلد نیست ... بدون یه عاشق هیچ وقت دروغ نمیگه مخصوصا به عشقش ... بدون اگه دروغی به کسی گفتی یعنی اونو کُشتی ... اگه عشقت رو دوست داری هرگز بهش قول نده ... خجالت و غرور رو بذار کنار ... اگه دوستش داری بهش بگو ... با ساده ترین شکلی که بلدی یا میدونی که میفهمه ===> عزیزم دوستت دارم...
زندگی گفت: که آخر چه بود حاصل من؟ عشق فرمود: تا چه بگوید این دل من!!! عقل نالید: کجا حل شود این مشکل من؟؟ مرگ خندید: در این خانه ی ویرانه ی من!!!
کسی رو که دوستش داری آزادش بگذار ، اگر قسمت تو باشد برمیگردد وگرنه بدان که از اول مال تو نبوده است...
دستت رو بگذار روی قلبت، این ساعت عمرت که داره تیک تیک میکنه... جالبه همونی که بهت زندگی میده برات شمارش معکوس رو شروع کرده...
هرگز نخواستم که تو رابا کسی قسمت بکنم
یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
اگر می آمدی
فردا برایت می سرودم
اما افسوس
دستهای تو هنوز
در انتهای دیروزند
پرنده دلم
در گردش خاکستری یک روز
در انتهای افق گم شد
در حصار لحظه ها
اما
تنم هنوز در حصار عشق تو
گرفتار است.
به خود هر دم دلم گوید چرا بیهوده محزونی
چرا ترسان و حیرانی چرا عاشق تو می باشی
هر باره که می پرسم ز خود چاره
جوابی را نمی یابم
فقط گویم که او را دوست می دارم
کاش می دونستی که چقدر دوستت دارم
ولی پا روی قلب من گذاشتی
کاش هیچ وقت دوباره نمی دیدمت
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز می کشد فریاد
در کنار تو می گذشت ای کاش........
دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی
من از این کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا زمن گریزی که وفایم آزمودی