امشب که شعله می زندم ماجرای تو
بر این سرم که سر بگذارم به پای تو
بی تاب و بی قرارم و بی واهمه ولی
جز حرف عاشقانه ندارم برای تو
امشب هزار مرتبه بی تو دلم شکست
یعنی هزار مرتبه مردم برای تو
من راضی ام به این همه دوری ولی عزیز
راضی ترم به اینکه ببینم رضای تو
حالا درخت و جاده به راهت نشسته اند
حالا سکوت و سایه پر است از صدای تو
بین این همه غریبه تو به آشنا میمونی
حرفای تلخی که دارم من نگفته تو میدونیمن پر از حرفای تازه عاشق گفتن و گفتن
تو با درد من غریبه اما تشنه شنفتن
واسه این تن برهنه ناز دست تو لباس
حس گرم با تو بودن مثل رویا ناشناس
گرمیه دست نوازشگر تو مرهم زخمای کهنه منه
تپش چشمه خون تو رگ من تشنه همیشه با تو بودن
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق در این جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ما به چه کارش میخورد
که چو برق آمد و در خشک و ترمابر زد و رفت
رفت و از گریه توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه خود یاد کند
آنکه زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد بر آورد و به صحرا زد و رفت